روز مصاحبه با استاد محمد حسن پور
مرحوم استاد محمد حسن پور ، مولف 34 جلد کتاب درسی آموزش و پرورش بود، روز مصاحبه اما با دیدن استاد 71 ساله در حال درس دادن به دانش آموزان کلاس اول دبستان حسابی غافلگیر شدیم. با یک کیف بزرگ که برای بچه ها مثل چراغ جادو بود وارد کلاس می شود،کلاس ریاضی است و کیف معلم قصه ما پر از وسایل دست سازی که خودش برای یادگیری بهتربچه ها درست کرده و یادگاری سال های 50 است. انتهای کلاس استاد محمد حسن پور به تماشا می نشینیم. این معلم با روش های متفاوتش ریاضی را برای کودکان سر به هوای دبستانی مثل عسل شیرین کرد.بعد از کلاس می پرسیم استاد دانشگاه تربیت مدرس با این سابقه علمی پربار آن هم در 71 سالگی در کلاس اول دبستان چه می کند؟ می گوید:«این سال ها منبع زایش ذهن کودکان است، دانشگاه کار از کار گذشته، نقطه آغاز تفکر، تحلیل و خلاقیت 6 سال اول تحصیلی است که آموزش و پرورش ما به آن بهای چندانی نمی دهد اما من تصمیم گرفتم به جای غرزدن خودم دست به کار شوم و از این مدرسه شروع کردم.»
معلم یا پدر معنوی کودکان بهزیستی؟!
یتیمنوازیهای استاد محمد حسن پور به یتیمخانه آیة الله فیروزآبادی ختم نشد و دل پرمهرش او را به همنشینی و معلمی برای کودکان بیسرپرست بهزیستی گره زد. سالهاست معلم قصه ما بیمزد و منت و با عشق برای کودکان بیسرپرست بهزیستی جنوب تهران هم معلم است هم پدر، همراهشان بوده؛ از ابتدایی تا دانشگاه، از حمایت در تحصیل تا همراهی در مراسم خواستگاری و نشاندن دختران بیسرپرست سر سفره عقد؛ «مریم حسن پور» دختر استاد میگوید: «دفتر یادداشت پدرم را که بازکنی پر است از نام و نشان دختران و پسران بیسرپرستی که او برای همهشان پدری کرده است. به تهیه جهیزیه برای دختران بیسرپرست و فراهم کردن بساط عروسی برای پسران هم راضی نمیشود و پدر معنوی آنها باقی میماند، بچههایشان که به دنیا میآیند انگار نوه خودش به دنیا آمده، با دستهگل به بیمارستان میرود و پای همه خوشیها و تلخیهای زندگی آنها میماند.»
روزهای عاشقی در یتیمخانه مرحوم آیة الله فیروزآبادی
راز حال خوب استاد حسن پور چیست که حالا در اولین سال دهه هشتم عمرش معلم کلاس اولیها شده و با عشق و هیجان دوران جوانی برایشان معلمی میکند؟ خاطرات کتاب عمرش را که ورق میزند و به فصل یتیمخانه آیه الله فیروزآبادی میرسد میفهمیم حال خوب این روزهای او تصادفی نیست؛ «اوایل سالهای دهه 40 بود. شنیده بودم روحانی بزرگمنشی به نام آیه الله فیروزآبادی در پشت بیمارستان فیروزآبادی شهرری یک یتیمخانه تأسیس کرده و بچههای بیسرپرست و یتیم در آنجا زندگی میکنند. دبیرستانی بودم، از مدرسه که تعطیل میشدم جلوی در یتیمخانه میرفتم.میخواستم برای بچههای بیسرپرست معلمی کنم. یک روز نزدیک یتیمخانه آیةالله فیروزآبادی را دیدم، با دلهره جلو رفتم، سلام دادم و گفتم اجازه میدهید من به بچههای یتیمخانه شما درس بدهم؟ نگاه مهربانانهای کرد و گفت اگر میتوانی بسمالله.
از آن زمان همه دلخوشی من در اوج روزهای نوجوانی این بود که بعد از تعطیل شدن از مدرسه به یتیمخانه بروم. بچهها با من انس گرفته بودند. برایشان شعر و قصه میخواندم. اعداد و ریاضی را یادشان میدادم. بهترین روزهای عمر من همان روزهایی بود که کنار آنها بودم. این همکاری تا سالها بعد که معلم شدم ادامه پیدا کرد. در سالهای اول معلمی بخشی از درآمدم را به بچههای یتیم اختصاص دادم. یک روز در هفته دستشان را میگرفتم و به زیارت حضرت عبدالعظیم میبردم. درراه برگشت برایشان اسباببازی میخریدم. هنوز خندههای از ته دل بچهها در آن سالهای دور دلم را شاد میکند. سعی کردم دنیایشان را عوض کنم و کاری کنم تا صاحب درآمد شوند. از آقای فیروزآبادی خواستم برایشان وسایل نجاری و ارههای کوچک تهیه کند. باآنکه سن و سال کمی داشتند اما خلاق بودند و خیلی زود توانستند با تکههای چوب، وسایل تزیینی بسازند. سالها از آن روزها میگذرد و بچههای یتیمخانه آی الله فیروزآبادی بزرگ شدند و جالب آنکه یکی از آنها خیر نامداری شده است.»